وظیفۀ ادبیات این است که مخاطب را از خواب بیدار کند

به گزارش حمایت از تولید ملی، خبرنگاران-سمیه سیدیان: مکاشفه ابرک، سگ قربانعلی، نخستین رمان الهامه کاغذچی است. کاغذچی متولد سال 1355 در تهران و فارغ التحصیل رشته ارتباط تصویری است. از آثار پیشین او می توان به مجموعه داستان های خاطرات زنی که نصفه مرد؛ چهارشنبه دیوانه و کتاب نوزده اشاره نمود که محتوای آن نقد و تحلیل نوزده رمان بود. کاغذچی که امروز مقیم ترکیه است، تمام آثارش از جمله همین کتاب را پیش از مهاجرت به دست چاپ سپرده است. مکاشفه ابرک، سگ قربانعلی که در 270 صفحه به وسیله نشر آگه منتشر شده، دربارۀ دختر نوجوانی به نام حنانه است که مردم روستای زادگاهش گرفتار مشکل بی آبی اند. بر اساس یک رسم قدیمی این دختر باید به عقد آب دربیاید تا آسمان با زمین آشتی کند. صابر که عاشق حنانه است، دست به هر اقدامی می زند تا او را نجات بدهد. موضوع این رمان الهامه کاغذچی بهانه ای شد برای گفت وگوی کافه داستان با این بانوی نویسنده که در ادامه می خوانید:

وظیفۀ ادبیات این است که مخاطب را از خواب بیدار کند

***

مکاشفه ابرک، سگ قربانعلی توضیحی بر رسمی کهن است که تمام آسیای مرکزی و شرقی را در برگرفته؛ عروس آب، زنی که به رب النوع آب هدیه می شود. نوعی از مراسم قربانی که در منطقه هایی که خطر کم آبی و ویرانی تهدیدش می نماید مرسوم است. چه شد که سراغ چنین مضمونی برای نوشتن کتاب تان رفتید؟

من سؤال شما را تصحیح می کنم. بخشی از آسیای میانه و شرق دور! البته تنها مختص این منطقه نیست. در مقدمۀ کتاب توضیح داده ام که قربانی کردن زن به بهانه های گوناگون انگار محدوده مرزی نداشته است. بعضی از باستان شناسان معتقدند دلیلش احتمالاً از باروری زنانه نشأت می گیرد. این باور که زمین مادر است. این رسم به سده ها و هزاره های قبل برمی شود، اما در بعضی مناطق هنوز ریشه کن نشده است. در ایران خودمان و حتی بیشتر قبایل بدوی آسیایی که هنوز از تمدن زندگی شهری عقب مانده اند. هر کجا هم به نوعی! گاهی حتی تا خون زن ریخته نشود، نذر و قربانی پذیرفته نیست. جرقه اش در من از سفری که به شاهرود و سمنان داشتم زده شد. در اطراف شاهرود پیرزنی زیبا را دیدم که تکدی می کرد و میراث عروس آب بود! برایم تعریف کرد که چطور زندگی اش تباه شد و به جرم عروس آب بودن، مردی که دوستش داشت رهایش کرد و رفت و هیچ مرد دیگری هم حاضر به ازدواج با او نشد! ظاهراً مردم باور دارند که این قسم آدم ها را نحوست می گیرد و تا آخر عمر هر کسی با آنها نزدیکی و مراوده داشته باشد، از شر و بدبختی در امان نخواهد بود!

ظاهراً زمان بسیاری را برای نوشتن کتاب تان و همین طور تحقیق در خصوص این رسم صرف نموده اید. زمینه های تحقیق شما نقل های شفاهی و مشاهدات بالینی بوده یا از کتاب هایی هم در این زمینه ها بهره برده اید؟

کاغذچی: بله .بیشتر از سه سال مشغول تحقیق و سفر بودم. از تحقیقات میدانی و نقل های سینه به سینه تا جمع آوری مقالات خارجی و ترجمه و مکتوبات دست نویس و سرچ در اینترنت. اما همۀ آنچه را که دیدم و شنیدم اگر به رشتۀ تحریر در قالب رمان در می آوردم، به گمانم چندین جلد قطور می شد. از رمان فاصله می گرفت و از حوصله خوانندۀ مخاطب داستان به دور. اینگونه رسوم ریشه در تاریخ کهن دارد و توضیح مفصل! چنانچه دایره سفرهایم در جست وجوی ریشه های اینگونه رسوم به خارج از مرزهای ایران کشید و آن قدر دامنه دار شد که رهایش کردم!

لهجه ها و زبان روایت هم در کتاب بسیار کارشده و پُر رنگ هستند و در خوانش مخاطب هم وقفه ایجاد نمی نمایند و احتیاجمند پانویس نیستند. چطور به چنین زبانی برای روایت رسیدید؟کاغذچی: به یاری یک تیم سه نفره از دوستانم ماه ها بر روی لهجه ها کار کردیم. کار دشواری است که شما بتوانید بدون توضیح جغرافیایی و تنها با لهجه مخاطب داستان را از جنوب شرقی به جنوب غربی بکشانید؛ آن قدر نرم و شسته رُفته که باعث آزار مخاطب و سردرگمی اش نشود. مدام با دوستان جنوبی ام که یکی اهل بندر عباس، یکی بوشهر و دیگری از اهواز بود، در تعامل بودیم و دیالوگ ها و مونولوگ ها را به جهت ساختار لهجه چک می کردیم. باید گفت وگوها را طوری در می آوردم که فارسی باشد و احتیاجی به پی نوشت نداشته باشد، اما فضای لهجۀ همان منطقه را حفظ کند. بعد از این همه زحمت اتفاق جالبی افتاد. کتاب را برای ناشرهای مختلف فرستادم. مرکز، ثالث، چشمه، ققنوس. مرکز جواب داد که کار با سیاست های ما همخوانی ندارد! ثالث گفت کتاب را چاپ می نماید اما به شرط آن که قسمت هایی از کتاب را با نظر آنها موافق و نزدیک کنم و تغییر بدهم! چشمه کتاب را پذیرفت اما گفتند که باید حدود چهار سال در انتظار نشرش بمانم! ققنوس هم حرف مرکز را زد. با سیاست های ما سازگار نیست! اما جالب آنجا بود که یک شب جناب محمدرضا صفدری به من زنگ زدند که ظاهراً از آنالیزن مجموعۀ یکی از این نشرها بودند. پرسیدند تو جنوبی هستی؟ گفتم خیر! گفتند پس چطور ممکن است چنین رمانی را نوشته باشی؟ و خلاصه حسابی از کار راضی بودند و مرا شرمندۀ محبت شان کردند. بعد از آن تصمیم گرفتم از چاپ کتاب صرف نظر کنم چون تجربۀ تلخ کارکردن با ناشر زرد را چشیده بودم و حاضر نبودم این کتاب را به دست هر ناشری بسپارم که استاد محمود حسینی زاد ، نشر آگه را پیشنهاد دادند. خوب نشر آگه، ناشری با تجربه و با قدمت است و هر کاری را هم قبول نمی نماید. جزء حرفه ای ترین هاست و خوشبختانه برخوردشان هم با این کتاب کاملاً حرفه ای بود. اما به طور کلی باید بگویم که از چاپ کتاب با این شرایط قراردادها و نفع های یک سویه برای ناشر، اگر عمری باقی باشد ترجیح می دهم کارهای عظیمسال بعدی ام را در ایران چاپ و منتشر نکنم. باید ببینیم اوضاع چطور پیش می رود.

کتاب بیست ودو قسم دارد و به شیوۀ اول شخص و سوم شخص و از منظر شخصیت هایی چون زرانگیز، حوریه، رخ انگیز و دیگران پیش می رود. حتی از نگاه سگی به نام ابرک هم بخشی از روایت نقل می شود. چطور به چنین فصل بندی و نظرگاهی در کتاب رسیدید؟

روایت داستان از منظر دانای کل و اول شخص است؛ اما اول شخص های راوی متعدد هستند. از ابرک، سگ قربانعلی تا عینک و خیلی چیزهای دیگر. در حقیقت روایت داستان دست به دست می شود. این سبک نگاشتاری من است. معمولاً به یکی دو راوی زنده کفایت نمی کنم. از منظر من هر چیزی در جهان جان دارد و نظاره گر است حتی یک جایگاه شکسته. وقتی شما داخل یک لیوان آب جوش بلافاصه آب یخ بریزید ترک می خورد. از نظر علمی به تغییر ناگهانی حجم مولکولی اش برمی شود، اما همین نشان دهندۀ زنده بودن آن شیء است. لیوان با شما حرف می زند. به شما یاد می دهد که این بلا را سر لیوان بعدی نیاورید! این یعنی جان دار بودن همه چیز. یعنی فهمیدن زبان اجسام.

مخاطب امروزی به طور معمول با اتفاقی این چنین تلخ و وحشتناک روبه رو نمی شود؛ اینکه دختر باکره ای عقد چاه آب و درخت و شیطان و آتش شود، مثله شود و در نهایت به آتش کشیده شود. چقدر توضیح این میزان از خشونت را در رمان تان لازم می دانید؟

کاغذچی: ببینید این رسمی که من به آن پرداخته ام مثله شدن و آتش کشیده شدن ندارد، اما به مراتب بدتر از آنهاست. یک زندگی تنهای بدون عشق و پراز حسرت برای سال های شاید خیلی طولانی. خیلی از کسانی که قربانی چنین رسومی می شوند دیر یا زود خودشان را از بین می برند، چون تحمل این حجم از تنهایی و تلخی برایشان مقدور نیست. من کوشش کردم که همۀ تلخی ها و ناکامی ها را بازگو نکنم. در تحقیقاتم چیزهایی شنیدم که می دانستم از حد تحمل یک مخاطب امروزی به دور و حتی برایش باورپذیر نیست. درست است که امروزه اینگونه خرافه بسیار کمتر و خوشبختانه کم رمق تر شده اند، اما هدف اصلی از طرح این مسئله تنها بازگویی این رسم که هنوز هم به طور کامل از میان نرفته است نبوده. باید به یک نکته اشاره کنم و آن این است که در هر حال یک پیرنگ اولیه باید وجود داشته باشد تا رمان شکل بگیرد. از نظر من هر چه تکان دهنده تر، بهتر! جهانی امروز ما به حد کافی کمدین و استندآپ کمدی کار و سوژه برای خندیدن دارد. وظیفۀ ادبیات همین است. باید مخاطب را تکان بدهد و از خواب بیدار کند. شاید از همین رو ادبیات داستانی بعضی ملل مثل روسیه، تبدیل به شاهکارهایی بی بدیل می شوند. در بیشتریت غریب به یقین آنها نوری از رستگاری قهرمان دیده نمی شود اما آنچنان با روح شما در هم می آمیزد که تا سال ها سایۀ قهرمانان ناکامش دست از سر شما بر نخواهد داشت! من تمام کوششم را نموده ام که فارغ از موضوع ظاهری داستان که رسم نذر انسانی است، خشونت و زیاده خواهی و خودخواهی آدمیزاد را نشانه بروم که چطور به خاطر منافع شخصی اش به زندگی و هست و نیست دیگری آتش می زند. چگونه جنگ و در گیری از قهوه خانۀ کوچک آبادی آغاز می شود و در انتهای داستان به جنگی عظیم و نه ساله بین ایران و عراق می انجامد و در نهایت جنگ های جهانی از کجا می آیند؟ آیا چیزی جز خودخواهی انسان است؟ رمان هایی مثل جنایت و مکافات، ابلوموف، دون کیشوت، خشم و هیاهو، خوشه های خشم و حتی رمانی مثل شازده کوچولو که پر مخاطب ترین رمان جهانست یا قلعۀ حیوانات، کدام شان با آه مخاطبش همراه نبوده یا رستگاری قهرمان را در پی داشته؟ و البته مسلم است که مخاطب یک رمان جدی با رمان های عاشقانۀ زرد یا فیلم های هپی اِند هندی خیلی فرق می نماید!

کار بعدی الهامه کاغذچی چه خواهد بود؟

کاغذچی: در حال حاضر دو رمان را هم زمان پیش می برم. یکی مجموعۀ چندجلدی برای نوجوانان است و دیگری رمانی است که چند شخصیت کلیدی دارد که هر کدام در یک کشور زندگی می نماید و حوادث همۀ آنها را در یک کشور مشترک به هم می رساند. نمی دانم این یکی چقدر طول بکشد چون حتی از زمان قبلی هم تمرکز و دانش بیشتری احتیاج دارد. باید اطلاعات فرهنگی و رسم و رسوم چند کشور و قومیت را آنالیز کنم!

منبع: کافه داستان

منبع: ایبنا - خبرگزاری کتاب ایران

به "وظیفۀ ادبیات این است که مخاطب را از خواب بیدار کند" امتیاز دهید

امتیاز دهید:

دیدگاه های مرتبط با "وظیفۀ ادبیات این است که مخاطب را از خواب بیدار کند"

* نظرتان را در مورد این مقاله با ما درمیان بگذارید